ادبي

عاشورا به سبك حسين (ع)

در بحبوحه جنگ ، وقتي كه از زمين و آسمان تير دشمني و كينه مي باريد و لحظه اي امان نمي داد، وقت زوال كه از راه رسيد، به قد قامت ايستاد تا بگويد حسين براي نماز مي جنگد و تو اي جوان سال 1431 يا نه اي جوان همه سالهاي بودن،… اگر برمظلوميت من …

عاشورا به سبك حسين (ع) ادامه »

اشک انتظار

«گفتم غم تو دارم، گفتا غمت سرآيد» ترسم بر اين صبوري عمرم به آخر آيد زنداني‌ام خدايا،  زنداني خيالش تا قاصد رهايي  آيا كي از در آيد «بگذار تا بگريم چون ابر در بهاران» كز ما خداي داند جز گريه كمتر آيد با اشك مي‌سپارم شب را به ياد چشمت امشب گذشت بي تو، تا …

اشک انتظار ادامه »

چراغانی ات کنند

این روزها زیاد به یاد این شعر فاضل نظری می افتم، واقعا زیباست، هرچه قدر می خوانم بازهم  تازه است…. از باغ مي برند چراغاني ات کنند تا کاج جشن هاي زمستاني ات کنند پوشانده اند صبح تو را ” ابرهاي تار“ تنها به اين بهانه که باراني ات کنند يوسف!به اين رها شدن از …

چراغانی ات کنند ادامه »

گریه کبود

چقدر آرد نشسته است روی دامانت فدای گردش دستاس آسیابانت   از آن زمان که تو را از بهشت آوردند نشسته اند ملایک سر خیابانت   همیشه فصل بهاری ، همیشه سرسبزی اگرچه پر شده از برگ زرد ، گلدانت   ببین که پلک خدا هم به هق هق افتاده است به گریه های کبود …

گریه کبود ادامه »