SadLogo-2

دلنوشته

خلاصه اشک!

چه سرگذشت عجیبی است، رنج های دختر یک پیامبر زجر کشیده! فکر کنم همیشه وقتی علی به در خانه می رسید، به عشق دیدن فاطمه، همه رنج هایش را مثل «در خیبر» از جا می کند و پرت می کرد یک طرف، و با تمام وجود لبخندی بر لبش نقاشی می کرد، تا مبادا خاطر …

خلاصه اشک! ادامه »

کاش کبوتر بودم…

چقدر کبوتر اینجاست. واقعاً عجیب است! اینجا جز خاک چیزی دیگری نمی توان یافت، جز کوهی از غربت. باور كن بقيع همين جاست… و اين همه غربت در اين گوشه دنيا، يك جا جمع شده اند، والا چه دلیل دیگری برای کبوتر که در زمینی خشک منزل گزیند؟ خوشا به حالت خاک خوش به حال …

کاش کبوتر بودم… ادامه »

الماس…

خدايا تو انسان را آفریدي و به او برای پرواز و رسیدن به خود دو بال دادي. اما… اما از بد يا خوب روزگار شيطان را هم به او هديه دادي كه هي در گوش او بخواند و هي او را وسوسه كند و تو از آن بالاها يا نه همان جا نظاره كني كه …

الماس… ادامه »