SadLogo-2

ادبي

حکایت من و تو …

چرا این همه اذیت میکنی؟ کی می خوای آدم شی؟ مگه نگفتم این همه دور و بر من نَپِلک! می خوای آمارت رو بدم 110 ؟ عجب جونوری هستی تو… آخرش از دست کارای تو من دق میکنم! حیف که دستم بهت نمیرسه، «شیطــــــان»… . . . . تو خود حدیث مفصل بخوان از این …

حکایت من و تو … ادامه »

خلاصه اشک!

چه سرگذشت عجیبی است، رنج های دختر یک پیامبر زجر کشیده! فکر کنم همیشه وقتی علی به در خانه می رسید، به عشق دیدن فاطمه، همه رنج هایش را مثل «در خیبر» از جا می کند و پرت می کرد یک طرف، و با تمام وجود لبخندی بر لبش نقاشی می کرد، تا مبادا خاطر …

خلاصه اشک! ادامه »

امان از …

خیلی دم از بصیرت می زد و عقده هایش را بر سر اهل کوفه خالی می کرد… می گفت اگر من در روز عاشورا بودم… اگر من بودم… . . . 9 دی بود که رفتم راهپیمایی، شنیدم روز عاشورا دستگیر شده بود…. امان از بی بصیرتی…