د مثل دست…
آهسته برای خودش روضه عباس(ع) رو می خوند و از گوشه چشمش اشک می ریخت… آب هم که نوشید گفت: سلام بر عباس(ع). . . . تازه بهوش اومده بود. هر دو دستش رو توی تصادف از دست داده بود… .
آهسته برای خودش روضه عباس(ع) رو می خوند و از گوشه چشمش اشک می ریخت… آب هم که نوشید گفت: سلام بر عباس(ع). . . . تازه بهوش اومده بود. هر دو دستش رو توی تصادف از دست داده بود… .
گوشی را آرام گذاشت سرجایش. ـ کی بود؟ ـ زری خانم، برای فردا شب دعوت شدیم. حالا چیکار کنیم؟ بریم یا نه؟ ـ چی بپوشیم؟ اون لباس جدیدم رو که خونه اقدس خانم پوشیدم. لباس نو ندارم. ـ خب یک بهونهای بیار. بگو آقامون مأموریت رفته؛ یا بگو مادرم رو میخوام ببرم دکتر و… ـ …
یک شاخه گل نرگس در دستانش بود. روبروی مسجد ایستاده بود و آرام و آهسته زیر لب چیزهایی را میگفت و از گوشه چشمش اشک میریخت. بار اولش بود آمده بود جمکران، تازه اگر اصرار دوستانش نبود معلوم نبود قبول میکرد. از امام زمان(عج) خجالت میکشید. آخر عمری را با گناه سپری کرده بود و …
میگفت مد روز است. چند شب پیش در ماهواره این مد جدید را دیده و امروز پیدایش کرده بود. وقتی پوشید، یک جوری شده بود. از خانه که زد بیرون، همه همان «یک جوری» نگاهش میکردند. شده بود انگشتنمای همه. یکی آنطوری نگاهش میکرد، یکی یواشکی به دوستش چیزی میگفت و بعد با هم میخندیدند، …
عاشق رنگ صورتي بود، جلد به آن زيبايي هم كه داشت، اما برایش سخت بود، واقعاً سخت بود، تازه 5 تا از آن دفترهای صورتی را هم داشت. درست است که سمیّه فامیل دورشان بود، اما وضعیت مالی خوبی نداشتند. مادرش گفته بود باید یکی از آن دفترها را به سمیّه بدهی… اما نازنین واقعاً …