خلاصه اشک!

چه سرگذشت عجیبی است، رنج های دختر یک پیامبر زجر کشیده! فکر کنم همیشه وقتی علی به در خانه می رسید، به عشق دیدن فاطمه، همه رنج هایش را مثل «در خیبر» از جا می کند و پرت می کرد یک طرف، و با تمام وجود لبخندی بر لبش نقاشی می کرد، تا مبادا خاطر …

خلاصه اشک! ادامه »