براي آشتي آمده‌ام (1)

چقدر دلم گرفت از غربت شهري كه كوچه نداشت. كوچه حتما همين حوالي درب خانه ات هست، دري كه آن هم  ديگر با ديواري بسته شده بود، مثل باب جبرائيل… چقدر خانه تو و پدرت به هم نزديك است، حتما دلت براي پدرت زياد تنگ ميشده، حتما طاقت دوري اش را نداشته اي… يا او …

براي آشتي آمده‌ام (1) ادامه »